آخر به من بگو که تو طاقت می آوری؟ تو دل به من ببندی و من دل به دیگری ما تکه های گمشده ی پیکر همیم آیا رواست بر تن خود این ستمگری؟ با این و آن بنا بگذاری به دلبری بر شانه ی تو لانه ندارد کبوتری از شاخه ی جوان درخت تناوری! تن داده ام به عاقبتِ گریه آوری ای آنکه با من از خود من آشنا تری جای تو را چگونه ببخشم به دیگری شیرین خسروی
آیا رواست چهره بپوشانی از خودت
زیباترین صنوبر باغی ولی چه سود
ای بی نیاز کرده کهنسالی ات مرا
من هیچ وقت از تو گریزی نداشتم
ای کاش تا همیشه بمانی کنار من
تنها تویی که بر دل من حکم می کنی
نوشته شده در سه شنبه 93/10/30ساعت
5:51 عصر توسط سادات بــــانو نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |