گویند چرا ، تو دل بدیشان دادی به تکلّم.. به تبسّم .. به خموشی.. به نگاه .. ... و آنــکس که تـو را بـی تــو کنـــد ؛ یــارِ تـو اوست ! هوای تو داره دنیامو میگیره کنارت راه میرم اوج میگیرم سپردم قلبمو دست تو میدونم طهمورث پورمحمد عطرِ روی چادرت، ما را روانی میکند وای! عقلم با دلم دارد تبانی میکند! نغز و شیرین میزند، مزّه پرانی میکند! مثل موسیقی آرامى که خوابت مى کند عشق مى آید به آسانى خرابت مى کند فال حافظ باز با شعرى مجابت مى کند خواهش یک شیشه را سنگى اجابت مى کند دل نترس این خمره ها روزى شرابت مى کند قبر گاهى در دل تاریخ قابت مى کند.. شاعر : نمیدونم :( یکشنبه است،بوی غزل می دهد تنت بوی گلاب،بوی عسل می دهد تنت انگار باز طعم بغل می دهد تنت روی زمین بکر، گسل می دهد تنت ـ حیّ بخیر خیر عمل می دهد تنت وقتی مجال بحث و جدل می دهد تنت مفعولُ فاعلاتُ فعل می دهد تنت طعم غزل، عسل و بغل می دهد تنش... ابوذر دارابی نسیمی بافه های گیسوانم را رها کرده چادری که باشی راننده تاکسی در جواب سلامت میگه : سلام خانـــوم چادری که باشی حتی جنتلمن ترین هاش هم میدونن که نباید دستشونو دراز کنن و بخوان که بهشون دست بدی! خانوم این دامنی که انتخاب کردین کوتاهه اگه میخواین بیارم؟؟ بعد تو با خودت بگی لابد فروشنده فکر میکنه من همیشه چادر سَرَمه!! چادری که باشی یه جاهایی ترجیح میدی دیده ها و شنیده هاتو به روی خودت نیاری یه وقتایی زودبهت برچسبِ [خشک مقدس] میزنن! با جامعه و نظام رو از تو بگیرن پس هروقت کسی مسخرت کرد و دلت شکست اینو هم خوب بدون که خدا همون لحظه بهت لبخند میزنه و تو گوشت زمزمه میکنه:دلخورنشو خودم نگهدارتم
مـــــیدونے ..
وقـــــتی تــــــو نبـاشے ...
دنیـــــا تـــمـــــــــوم میشـــــہ ؟!
والله ، که من ندادم ایشان بردند
ابوسعید اباالخیر
می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست !
کلیم کاشانی
من از این اتفاقِ تازه خوشحالم
نفسهای منو عطر تو پر کرده
از این احساس، بیاندازه خوشحالم
کنارت عشق ، رنگ زندگی میشه
شروعم کن تموم واژهها اینجان
شروعم کن تو هر جوری بگی میشه
که یادت بهترین تسکین دردامه
تو این دنیا همین که عاشقت باشم تصور میکنم دنیا تو دستامه ..
چشمهای شوخ وُ شنگت مثل اشعار عُبَید..
هر چه مى گویى که بگذر دورى از او بهتر است
مى شکستى کاش با حرفى سکوتم را که گاه
خمره خمره دردها را مى گذارم زیر خاک
زندگى بى عشق یا مردن به جرم عاشقى
در انحنای عصر غریبانه ای چنین
آهسته تر قدم بزن از روی شعرهام
ـ حیّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!
عاشق ترین دقایق یکشنبهء منی
من هم به رقص آمده ام بس که آنقدر
صبح یکشنبه شاعر این چند بیت مست
خدا با بی قراری سرنوشتم را بنا کرده
همیشه معتقد بودم که عشق افسانه ای واهی است
ولی انگار حالا در دلم آتش به پا کرده
پشیمان است هرکس عشق را پنهان نگه دارد
پشیمان تر کسی که عشق خود را برملا کرده
مگو با هیچ کس راز دلت را... زود می میرد
گل سرخی که مشتش را برای خلق وا کرده
زمین هم دوست دارد در کنار آسمان باشد
ولی تنها به یک دیدار از دور اکتفا کرده
تو روز آخر اسفند من آغاز فروردین
خدامارا به همدیگر رسانده یا جدا کرده؟
طیبه عباسی
چادری که باشی یه فروشنده ای هم پیدا میشه که با اکراه بهت بگه :
چادری که باشی سرت بالاست نگاهت پایینه ..
چادری که باشی یه وقتایی زود مورد قضاوت قرار می گیری
چادری که باشی هستن آدمایی که بخوان انتقام تضادشون
چادری که باشی خوب میدونی میراث حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو سرته؛
Design By : Pars Skin |